گاهی به یاد خاطرات او می افتی،گاهی از کوچه هایی میگذری که زمانی با شخصی که دوستش داشتی،دست در دست هم، در آن قدم می زدی؛اما حالا جز با خاطرات او،در آن کوچه ها قدم بر نمیداری.در این زمان گرمی دستان او،جای خود را به سردی و تاریکی کوچه داده اند.آری، تو تنهایی،تنها بی کَس...
M.KH
و